بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/10/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته به برخی از گرایشهای اخلاقی و عرفانی اشاره کردیم و هر کدام را به طور مختصر مورد مناقشه قرار دادیم تا سرنخی باشد برای دوستانی که طالب پیگیری اینگونه مسایل هستند. در میان مکاتب اخلاقیِ مطرح در محافل دانشگاهی دنیا، مفاهیمی کلیدی به چشم میخورد که من به جای نقد و بررسی یکایک آن مکاتب به همین مفاهیم کلیدی اشاره میکنم تا میزان تناسب آنها با مفاهیم اسلامی روشن شود. در بحث گذشته با همین روش مفهوم لذت و سعادت را بررسی کردیم و عرض کردیم که ارزشهای اخلاقی اسلام از طرفی لذت را نفی نمیکنند و از طرف دیگر خواهان سعادت انسان هستند و عمل به دستورات اخلاقی را موجب رسیدن به سعادت میدانند. تفاوت دیدگاه اسلامی با دیدگاه اندیشمندان مکاتب بشری غالبا در محدوده دید آنهاست. این اندیشمندان تنها محدوده کوچکی را میبینند و افقهای دوردست و بلندتر را نمیبینند. مثلاً یکی از قدیمیترین مکاتب اخلاقی، ملاک ارزش را سعادت میداند، اما سعادت را فقط در زندگی دنیا جستجو میکند. از دیدگاه اسلام، انسان طالب سعادت است و باید به سعادت خویش برسد، اما این مکاتب بشری سعادت را در دایره دنیا محدود میکنند و به بخش عظیمی از زندگی انسان که حیاتی ابدی اوست توجهی ندارند! نظیر این تفاوت در بینش در سایر مفاهیم هم وجود دارد که در این جلسه به برخی از این مفاهیم کلیدی اشاره میکنم.
یکی از مفاهیم معروف در مکاتب اخلاقی مفهوم «منفعت» است. مکاتبی در مغرب زمین وجود دارند که اساس ارزشهای اخلاقی را منفعت میدانند و این ملاک را مرتبهای کاملتر از مکتب لذتگرایی تلقی میکنند؛ چراکه معمولا انسان از مفهوم لذت، احساسی آنی و موقتی میفهمد. لذا اینها میگویند: لذت، ملاک ارزش نیست، بلکه باید دید چه کاری «منفعت» و چه کاری «ضرر» دارد و تنها رفتارهایی که منفعت دارند دارای ارزش اخلاقی هستند. ما نیز مفهوم منفعت را به کار میبریم و مقصودمان این نیست که حتما کاری که منفعت دارد از همان ابتدا لذتبخش است. کسی که خرید و فروش میکند گاه برای رسیدن به منفعت زحمات زیادی را به جان میخرد، اما وقتی میبیند که با این معامله مالی به دست میآورد که بسیار بیشتر از مالی است که از دست میدهد، میگوید: این کار منفعت دارد. در واقع در اینجا بین مطلوبهای آنی و مطلوبهای میانمدت مقایسه میشود و انسان از مطلوبی آنی و نقد، به خاطر مطلوبی قویتر که در درازمدت بهدست میآید، صرفنظر میکند و میگوید: این صرفنظر کردن منفعت دارد. مکتب مذکور، ارزشهای اخلاقی را از این سنخ میداند و میگوید: ما نباید انتظار داشته باشیم که فورا از کار اخلاقی لذتی ببریم، بلکه کار اخلاقی کاری است که بعد از مدتی ما را به مطلوبهایمان میرساند و در واقع از آنها لذت میبریم؛ مطلوبهایی که نقد نیست و به خاطر آنها باید از لذتهای آنی صرفنظر کرد. در مقابل اگر کاری لذت داشته باشد، ولی به دنبال خود ضررهای سنگین و طولانیمدتی را بر انسان تحمیل میکند کاری ضداخلاقی و بد است.
این نظریه هم با منطق اسلامی تضاد ندارد، اما همان سخنی را که درباره لذت و سعادت گفتیم در اینجا هم میگوییم که نباید تنها نفع دنیایی را در نظر گرفت، بلکه باید مجموع آثاری را در نظر گرفت که بر این کار تا ابد مترتب میشود. باید آن نتایج را با لذت و رنجهایی که اکنون بر عمل مترتب میشود نسبتسنجی کرد و اگر برآیند آن مثبت بود، به این معنا که راحتی و خوشی و نائل شدن به مطلوبها بیشتر از رنجها بود، میگوییم این کار نفع دارد، و اگر پیامدهای نامطلوب آن بیشتر بود میگوییم این کار ضرر دارد و این اخلاقاً هم بد است. باز تاکید میکنیم: ما قبول داریم که انسان به طور فطری طالب منفعت است، اما نفع فقط نفع دنیوی و مادی نیست، بلکه برای اینکه بدانیم کاری نفع دارد یا ندارد باید آثار آن را در درازمدت و تا ابد در نظر بگیریم.
مفهوم دیگری که بیشتر نیاز به تأمل و بحث دارد و کمی پیچیدهتر و مبهمتر از منفعت است، مفهوم «مصلحت» است. برخی میگویند: کار اخلاقی کاری است که مصلحت دارد و در مقابل آن، کاری غیراخلاقی است که مفسده دارد. ما کم یا بیش با این مفهوم آشنا هستیم، اما تعریف دقیقی از آن نداریم، به طوری که بتوان مصادیق آن را دقیقاً شناخت. به همین خاطر افراد در بسیاری از موارد در تعیین مصداق مصلحت اختلاف پیدا میکنند. ولی همه انسانها اصل خوبی مصلحت را قبول دارند و شاید در عالم کسی پیدا نشود که بگوید: «من طالب مفسده هستم!» لذا قرآن میفرماید: «و إذا قیل لَهم لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ؛1 وقتی به کسانی که در واقع مفسد هستند گفته شود در زمین فساد نکنید میگویند: ما اصلاحطلب هستیم.» صلاح و فساد، یا مصلحت و مفسده، مفاهیمی بسیار رایجاند، اما حدود آنها به درستی مشخص نیست. غالب مفاهیمِ انتزاعی اینگونهاند و نسبت به موارد و افراد مختلف متفاوت میشوند و به یک معنا نسبیت در آنها راه پیدا میکند. اما همه قبول داریم که انسان باید به دنبال مصلحت باشد. گاهی حکم عقل عملی را این طور تعریف میکنند: عقل عملی آن است که به مصالح امر و از مفاسد نهی میکند، یا میگویند: عقل عملی آن است که مصلحت و مفسده کارها را تشخیص میدهد. کسانی همچمون کانت که ارزشهای اخلاقی را تنها وابسته به حکم عقل میدانند در واقع به نوعی پذیرفتهاند که مصلحتها ملاک ارزش اخلاقی است.
اما مصلحت با منفعت چه نسبتی دارد؟ آیا هر کاری که منفعت داشته باشد مصلحت هم دارد؟ غالبا مصلحت و مفسده در امور اجتماعی به کار میروند. البته از لحاظ لغت و از لحاظ تحلیل عقلی چنین حصری وجود ندارد، اما معمولا مفهوم مصلحت و مفسده را برای کارهای اجتماعی به کار میبرند. در قرآن هم غالبا (و نه منحصرا) الفاظ مصلحت و مفسده در امور اجتماعی به کار رفته است (وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِین؛2 ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ3 و ...). این امر به این خاطر است که فعل و انفعالات و تأثیر و تأثرات در کارهای اجتماعی بسیار گسترده است. برخلاف «لذت» شخصی که بسیار راحت انسان میتواند کاری را تجربه کند ببیند لذت دارد یا ندارند، وقتی انسان به دنبال «منفعت» برود کار کمی پیچیدهتر میشود. برای درک اینکه کاری منفعت دارد یا ندارد باید در فواصل طولانی نتایجش را بررسی کرد. «مصلحت» از این هم پیچیدهتر است: اگر در ظرف اجتماع کاری را بررسی کنیم و ببنیم که به نفع جامعه است ولی ممکن است برای برخی افراد هم ضرر داشته باشد، در این صورت میگوییم: این کار مصلحت دارد، و باید این ضرر را تحمل کرد تا نفع اجتماعی حاصل شود. یا اگر دو کار پیش روی ما بود که هر دوی آنها فی حد نفسه منفعت داشت، اما یکی در دراز مدت منافع بیشتری داشته باشد میگوییم: مصلحت در این است که انسان کمی سختی را تحمل کند و کاری را انجام دهد که نفع بیشتری دارد. همچنین اگر امر دایر شود بین کاری که نفع زیادی دارد و کاری که در آن ضرر وجود دارد به طوری که تا انسان این کار ضرردار را انجام ندهد نمیتواند آن کاری که منفعت بسیار زیادی دارد را انجام دهد، در اینجا میگوییم: مصلحت در این است که برای کسب آن منفعت مهم این کار ضرردار را انجام دهیم. مثلا اگر بچهای در خانه همسایه داخل آب افتاده و در حال غرق شدن است و نجات او متوقف بر این است که انسان بدون اجازه وارد خانه همسایه شود. در چنین موردی واجب است انسان بدون اذنِ صاحب ملک وارد ملک شود و جان کودک را نجات دهد. اینجا میگویند: مصلحت دارد که انسان این گناه را مرتکب شود. در واقع این کار گناه نیست و خوبی آن عمل، عیب این کار را میپوشاند.
ما در حوزه سیاست هم با این مفهوم آشنا هستیم. در جامعه مواردی پیش میآید که از یک طرف حسن دارد و باید انجام گیرد، و از طرف دیگر هم ضررهایی دارد، به طوری که وقتی به یک عنوان آن کار نگاه کنیم باید بگوییم گناه و حرام است، و وقتی به طرف دیگرش نگاه کنیم باید بگوییم صواب و واجب است. هدف از تشکیل مجمع تشخیص مصلحت در امور اجتماعی این است که در چنین مواردی تشخیص دهد که کدام اهمّ است. تشخیص اهمّ همان تشخیص مصلحت است.
عدهای گفتهاند: ملاک ارزشهای اخلاقی «مصلحت» است، به این معنا که انسان باید آثاری که در دراز مدت برای همه افراد جامعه (و نه فقط برای شخص خودش) بر کاری مترتب میشود را بسنجد، آنگاه جمعبندی کند، و برآیند آن آثار را محاسبه کند تا بتواند قضاوت کند که این کار مطلوب است یا نامطلوب. ممکن است کسانی بگویند: ما نمیتوانیم همیشه چنین محاسباتی را انجام دهیم. جواب این سخن این است که: انبیای الهی علیهمالسلام زحمت این کار را از دوش ما برداشتهاند. قوانین شرع برای چنین مواردی نازل شده که انسانها خود توان محاسباتش را ندارند؛ محاسباتی که انسان به تنهایی ممکن است در آنها دچار خطاهای فراوانی شود و به خاطر عدم احاطه، بسیاری از عوامل را لحاظ نکند. چنین بینشی نسبت به منفعتطلبی، به مبانی اسلامی نزدیکتر است، همانطور که منفعتطلبی از لذتطلبی به معنای عامیانهاش به مبانی اسلامی نزدیکتر بود. اما باز از صاحبان مکتب مصلحتطلبی باید پرسید که آیا شما تنها آثاری را در محاسبات خود لحاظ میکنید که تا لحظه مرگ با انسان سروکار دارند یا بعد از آن را هم به حساب میآورید؟ اگر تنها دنیا را لحاظ کنید شما هم مانند سایرین محاسبه ناقصی انجام دادهاید. چراکه بخش عظیمی از زندگی انسان را نادیده گرفتهاید. این ملاکها با اسلام تضاد ندارد، به شرط اینکه مفهوم آنها را توسعه دهیم و افق دیدمان را وسیعتر کنیم؛ یعنی اولا، تنها امور مادی را نبینیم و امور معنوی را در همین عالم به حساب آوریم، و ثانیا، در امور مادی و معنوی، تنها به افق زندگی دنیوی بسنده نکنیم و آخرت را هم به حساب آوریم.
نکته دیگری که باید لحاظ شود این است که در وجود ما نیازهایی هست که هنوز آنها را نشناختهایم و نباید احتمال اینها را نادیده بگیریم. برای روشن شدن این نکته باید عرض کنم که: انسان در دوران کودکی انگیزههای محدودی برای انجام کارها و فعالیتهای خویش دارد. البته ما درصدد احصاء این انگیزهها نیستیم و این کار بر عهده روانشناسان است، اما آنها هم خوب از عهده این کار برنیامدهاند. به طور اجمال میتوان گفت: نیازهایی که ابتدا کودک احساس میکند اموری همچون خوردن، خوابیدن و استراحت کردن است. کمکم نیاز به بازی کردن هم در وی پیدا میشود و گاه به خاطر بازی، خوردن و خوابیدن را هم فراموش میکند و در حال گرسنگی هم دست از بازی نمیکشد. برای او لذت بازی بیشتر از لذت غذا خوردن است. اما در این سن و سال هنوز بویی از بسیاری از لذتهایی که افراد بالغ دارند نبرده است. لذتی که دانشمندان از حل یک مسأله علمی میبرند، یا لذتی که برخی انسانها هنگام رسیدن به یک مقام اجتماعی میبرند، اصلا برای کودک مطرح نیست. کمکم کودکی که در جمع بازی میکند دوست دارد که دیگران از او تبعیت کنند و اگر حرفش را به کرسی بنشاند و دیگران به حرف او گوش دهند لذت میبرد. این مقدمه ریاست طلبی است که کمکم رشد پیدا میکند و همین انسان تمایل پیدا میکند در جمع بزرگتری مثل اقوام و خویشان، سرشناس باشد. کمکم وقتی پا به عرصه جامعه میگذارد دوست دارد ستاره شود و همه چشمها به او دوخته شود.
با توجه به این سیر زندگی انسان آیا احتمال نمیدهیم که گونههای دیگری از لذت وجود داشته باشند که ما اصلا بویی از آنها نبردهایم و هنوز خداوند آنها را به ما نچشانده است، و آنها بسیار مهمتر از این لذاتی است که اکنون با آنها سروکار داریم؟ اگر این احتمال را به حساب آوریم، آن وقت دیگر سعادت را محدود به اعتدال قوه شهوت و غضب و عقل نمیکنیم. حکمایی که سعادت را اینگونه تعریف کردهاند، در کتب خود اصلا چنین احتمالی را مطرح نکردهاند که ممکن است همانطور که انسان نابالغ از درک لذتهای افراد بالغ عاجز است، لذت دیگری وجود داشته باشد که ما از درک آن عاجزیم، و برای درک آنها باید مراحلی را طی کنیم و بلوغ لازم را به دست آوریم. هیچ محاسبهای نمیتواند نشان دهد که بین لذت خوردنیها برای کودک و لذت جنسی برای جوان و لذت ریاست برای سیاستمدار و لذت قرب خدا برای عارف چه قدر فاصله هست.
بنابراین میتوان گفت: ملاکهایی که مکاتب مختلف برای ارزش مطرح کردهاند از قبیل لذت، منفعت، مصلحت و امثال آنها با شرایطی که گفتیم همه درست است. این نکته را هم باید بدانیم که در عالم، مجموعه افکاری سراغ نداریم که باطل محض باشد و هیچ عنصر حقی در آن نباشد. اگر در عالم مکتبی باطل هم اندک دوامی پیدا میکند به خاطر پوششی از حق است که به تن میکند، حتی در بتپرستی هم عناصری از حق وجود دارد. در این مکاتب اخلاقی، حتی مکتب لذتگرائی، عناصر حقی وجود دارد، اما باید با دید وسیعتر به این مقوله نگاه کرد و لذت را توسعه داد.
پس آنچه نقطه اساسی اختلاف بین مبانی اخلاقی انبیا با مبانی اخلاقی دیگران است تاکید بر دو عنصری است که موجب مزیت لذت، خیر، منفعت و مصلحت میشوند: یکی شدت و کیفیت مطلوب و دیگری کمیت و مقدار زمان مطلوب. اگر انسان همزمان بتواند چند لذت را بچشد میتواند بین آنها مقایسه کند، اما وقتی هنوز برخی لذتها را نچشیده نمیتواند مقایسه کند و لذیذتر را مشخص کند. انبیا آمدهاند تا به ما بفهمانند که لذایذی وجود دارد که ما آنها را نمیشناسیم و گرچه فطرت انسان او را به آن سو سوق میدهد، اما غالبا عوامل شیطانی مانع میشوند که انسان به درستی به آن سو پیش برود. اگر فطرت انسان سالم باشد کمکم راه خود را پیدا میکند، اما وقتی تخدیر شد دیگر نمیتواند حقیقت را درک کند. نقطه اساسی اختلاف بین مبانی اخلاقی انبیا با مبانی اخلاقی دیگران این است که انبیا میگویند: لذتهای بسیار بیشتری وجود دارد. قرآن میفرماید: فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ؛4 و در جای دیگر میفرماید: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ؛5 کسی نمیداند این چه لذتی است، اما بدانید که چنین چیزی وجود دارد و اگر به دنبال آن نروید ضرر میکنید و پشیمان میشوید. لذتهای آخرت، هم کیفیت و نوع آن مطلوبتر است و هم پایدارتر و ابدی است (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى).6 اگر این محاسبات را انجام بدهیم بسیاری از مکتبهای اخلاقی به هم نزدیک میشوند و آن چنان تضادی بین آنها دیده نمیشود. البته اگر کسی بگوید: تنها لذتهای آنی ملاک خیراخلاقی است، معنای سخن او نفی اخلاق است، یا اگر کسی بگوید: خوبیها و بدیها قرارداد محضاند و هیچ ملاکی ندارند، در حقیقت مکتب او نابود کننده اخلاق است، و باید گفت: اینها مکاتب ضداخلاقی هستند؛ اما آن مکاتبی که کم یا بیش، مبنایی را برای سنجیدن کارها در نظر گرفتهاند، با شرایطی که گفتیم با مبانی اسلامی قابل جمعاند.
وصلیالله علی محمد و آلهالطاهرین
1 . بقره، 11.
2 . بقره، 60.
3 . روم، 41.
4 . زخرف، 71.
5 . سجده، 17.
6 . اعلی، 16و 17.