بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/08/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که خدای متعال انسان را در این عالم آفرید تا او با فعالیت اختیاری خویش به مقامی برسد که بالاترین رحمتهای الهی مخصوص آن مقام است. در فرهنگ اسلامی نام این مقام «قرب خدا» است. از آنجا که تحصیل این مقام تدریجی است و باید مرحله به مرحله طی شود، میتوان گفت: خدای متعال انسان را برای تکامل آفرید. گاهی واژه تکامل گفته میشود اما به دلخواه تفسیر میشود. باید توجه داشته باشیم که تکامل بدنی و حتی تکامل ذهنی، انسان را مستحق آن فضلیت و رحمت نمیکند، مگر به قصد رسیدن به آن مقام باشد.
انسان وقتی به آن مقام میرسد بالاترین لذتها و بهجتها را خواهد داشت. وقتی خدا نعمت و رحمتی را به انسان میدهد که مناسب با وجود اوست، نتیجه آن، لذت، بهجت و ابتهاج خواهد بود. در فرهنگ ما ثبات لذت «سعادت» نام دارد. سعادت و خوشبختی یعنی انسان لذت ثابت و پایدار داشته باشد و همیشه خوش باشد. اما در این دنیا امکان فراهم شدن خوشیِ دایمی نیست. کسانی که دیدگاه مادی دارند میگویند: خوشبختی نسبی است و مقصود از آن رسیدن به لذتهایی است که نسبت به سایر لذایذ بیشتر است. اما قرآن مفهوم سعادت را آنجا به کار میبرد که انسان به خوشی ابدی نائل شود. ما در قرآن تنها یک بار تعبیر شقاوت و سعادت را میبینیم: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ ... وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها.1 از نظر قرآن، سعادتمند کسی است که به نعمتهای بهشتی و ابدی نائل شود و پایینتر از آن سعادتی نیست، بلکه لذتهایی زودگذر است که توأم با رنجها و سختیهاست و سرانجام میگذرد و تمام میشود. اما لذتها و نعمتهای بهشت هیچ سختی، رنج، گرفتاری و خستگی ندارد (لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ).2 از این نظر میتوان گفت: هدف اصلی خلقت این است که انسان به سعادت برسد. بنابراین از سه زاویه میتوان به هدف خلقت نگاه کرد و از هر زاویه نامی به آن داد: قرب خدا، کمال، و سعادت. کسانی که میگویند: «ما آفریده شدهایم تا لذت ببریم»، عنصر حقی در کلامشان وجود دارد، اما باید به آنها گفت: سخن شما درست است، اما لذت دنیایی که با رنج فراوان توأم است، در حقیقت لذت نیست. لذت حقیقی با هیچ رنجی همراه نیست و در این عالم یافت نمیشود. همچنین کلام کسانی که میگویند: «انسان برای تکامل آفریده شده است» خالی از حق نیست، اما معنای تکامل این است که انسان به مرتبهای از وجود برسد که در عالم ممکنات مرتبهای از آن بالاتر نباشد؛ این تکامل حقیقی است. اما تکاملهای مادی و این جهانی دوامی ندارند و از بینرفتنی هستند. پس مصداق سعادت، کمال و رحمتِ بینهایتِ الهی یک چیز است و میتوان گفت: ما برای لذت ابدی آفریده شدهایم.
نکته دیگر که باید به آن توجه داشت، این است که در آخرت همه افراد در یک حد و مقام نیستند. خدای متعال به برخی از بندگانش مقامی داده است که با صدسال فکر کردن هم نمیتوان به عمق آن پی برد و از طفیل وجود آنها خیر و برکت به میلیاردها انسان میرسد. این مقام عالیترین مقام سعادت است که میتواند در مرتبه مخلوقات وجود داشته باشد. پایینترین مقام سعادت هم این است که انسان از عذاب نجات یابد و به بهشت وارد شود که پایینتر از این دیگر اساسا سعادت نیست. بین این پایینترین مقام و آن عالیترین مقام مراتبی است که عقل ما از درک آن ناتوان است.
در فرهنگ اسلامی اولین مرتبه سعادت، ایمان به خدا و در مقام بندگی خدا برآمدن است. این حد نصاب سعادت است. از این رو قرآن درباره کسانی که ایمان ندارند ولی در این دنیا کارهای خوبی انجام میدهند میفرماید: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا؛3 آنچه که در دنیا به دست آوردید همه را در دنیا صرف کردید و چیزی از آن را برای آخرت نگذاشتید لذا به همان اندازه که خواستید، به دست آوردید.» در جای دیگر میفرماید: «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا؛4 و ما به سراغ اعمالى كه انجام دادهاند مىرویم، و همه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مىدهیم.» این اعمال در آخرت مثل گردی پخش میشوند و حاصلی برای صاحبشان ندارند. زیرا عنصری که به عالم آخرت راه پیدا میکند ارتباط با خداست. آنجا عالم ربوبیت الهی و عالم ولایت است (الْمُلْكُ یَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ).5 کسی که خدا را نمیشناسد یا خدا را انکار میکند یا به جنگ با خدا رفته است راهی به آنجا ندارد و اگر کار خوبی هم در دنیا انجام داده باشد در همین دنیا هم نتیجه زحمات خود را میبیند. هر ارتباطی با غیر خدا محو میشود، و حتی نسبتها در روز قیامت از بین میرود: (فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ6؛ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ7)، و تنها ارتباط با خدا و آنچه در شعاع آن است محفوظ میماند.
اگر انسان با حفظ ایمان، مرتکب گناهانی شد، آمیزههایی از شقاوت هم خواهد داشت (خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا)8 و به همان اندازه عقوبت میکشد تا تصفیه شود. در روایات فراوانی آمده است که: اگر مؤمن مرتکب گناه شود خداوند در این عالم او را به بیماری، فقر و گرفتاریهای دنیوی مبتلا میکند تا تصفیه شود. اگر تصفیه نشد با سختی جان دادن، سختی شب اول قبر، عذاب عالم برزخ و نهایتا با شفاعت او را پاک و اهل نجات میکند. اگر انسان ایمان را حفظ کند زندگی ابدی او توأم با سعادت خواهد بود؛ همه این سختیها میگذرد. برزخ هم هر قدر طولانی باشد سرانجام تمام میشود. این حیات اخروی است که هرگز تمام نمیشود و اگر در آنجا ایمان بود، سعادت هم خواهد بود. پس هدف نهایی خلقت انسان دارای مراتبی است و اولین مرتبه آن نجات از جهنم و ورود به بهشت است، اما مراتب عالی آن با عقل ما قابل درک نیست. مرحوم آقا شیخ غلامرضا فقیه یزدی میفرمود: «در روایت است که بهشتیان در حالی که متنعم به نعمتهای بهشتی هستند به طور ناگهانی نوری را میبینند که در بهشت میتابد و از لذت و بهجتی که از تماشای آن نور برای آنها پیدا میشود بیهوش میشوند. وقتی سؤال میشود که این چه نوری است جواب داده میشود: این اثر لبخندی است که حضرت زهرا سلاماللهعلیها به روی امیرالمؤمنین علیهالسلام زدند.» آن لذت هم باز از تماشای جلوههای جمال الهی حاصل میشود. چگونه میتوان با عقل دنیوی این مقامات را درک کرد؟!
کمترین کاری که باید بکنیم این است که اولین درجه سعادت را بدانیم و دستکم سعی کنیم آن را حفظ کنیم. باید تلاش کنیم که با ایمان از دنیا برویم. چون ممکن است انسان در یک برهه ایمان داشته باشد، اما ایمان او موقتی و مستودع باشد و در اثر گناه، ضعیف و تدریجا تبدیل به شک و نهایتا تبدیل به کفر شود. قرآن میفرماید: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون؛9 سرانجام كسانى كه مرتکب اعمال بد شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند.» آفتی که باعث ضعف ایمان و نهایتا از بین رفتن ایمان میشود گناه است.
نتیجه بحثهای گذشته این شد که هدف خلقت، قرب الهی و راه کلی رسیدن به آن، بندگی خداست. اکنون سخنی که میخواهیم شروع کنیم و در جلسات آینده آن را باز کنیم این است که بندگی به چه معناست و چند گونه دارد. میگوییم: راه کلیِ سعادت، کمال و قرب به خدا، بندگی است. قرآن کریم میفرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛10 «عهد إلیه» یعنی «أوصی إلیه». عهد به معنای پیمان، در عربی با لفظ «معاهده» به کار میرود. عهد امیرالمؤمنین علیهالسلام به مالک اشتر یعنی سفارشی که حضرت به مالک کردند. خداوند در این آیه میفرماید: «آیا من به شما سفارش و تأکید نکردم که شیطان را پرستش نکنید و آیا سفارش نکردم که من را پرستش کنید و این راهی است که شما را به مقصد میرساند؟» یعنی عبادت و پرستش خدا راه رسیدن به مقصد است. همه پیغمبران برای نشان دادن این راه به مردم آمدند. از این روست که قرآن میفرماید: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛11 یعنی ما دو قطب داریم؛ یک قطب بندگی خدا و دیگری بندگی شیطان است. اگر انسان بنده خدا نبود به ناچار بنده شیطان است. حرکت ما تحت تأثیر عواملی انجام میگیرد و ما تحت تأثیر آن عوامل تصمیم میگیریم. این عوامل در ما نفوذ میکنند، ما را تحت تأثیر قرار میدهند و اراده ما شکل میگیرد. اگر این سلسله عوامل از خدا نشأت گرفته باشد راهی را پدید میآورد که از انسان شروع میشود و به طرف خدا امتداد مییابد. راه دیگر ضد این راه است و آن راهی است که انسان به سراغ منهیات الهی و آنچه خدا دشمن میدارد برود.
برای شکلگیری اختیار انسانی باید راه، دوسویه باشد تا انسان بتواند انتخاب کند. از طرفی باید بهشت و از طرف دیگر جهنم باشد تا انسان یکی را انتخاب کند. اگر راه یک سویه بود همان راه ملائکه میشد و دیگر ثواب، عقاب و رسیدن به مقام خلیفه الهی و موجودی به نام انسان معنا نداشت. خلافت الهی برای کسی است که انگیزه گناه داشته باشد و تحت فشار جاذبه جنسی یا جاذبههای دیگر قرار بگیرد، اما بگوید: خدایا! چون تو گفتی انجام نده انجام نمیدهم. این انتخاب ارزش دارد، و اگر کسی در تمام زندگی خویش آن را رعایت کند، خداوند تعالی او را به جانشینی خویش برمیگزیند. در حدیثی قدسی میفرماید: «یا ابن آدم ... أنا أقول للشیء كن فیكون، أطعنی فیما أمرتك أجعلك تقول للشیء كن فیكون؛ ای انسان! اگر مرا اطاعت کنی تو را به مقامی میرسانم که همانطور که من به هر چه میگویم باش تحقق پیدا میکند، تو هم به هر چه بگویی باش به اذن من موجود شود.» مَلَک یک راه دارد؛ لذا هیچ وقت خلیفة الله نمیشود (إنّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ).12 دو راهی هم که انسان پیش رو دارد باید دائما ادامه داشته باشد، به طوری که هر لحظه بتواند عوض شود و اگر انسان به راه شرّ رفت بتواند توبه کند، و اگر به راه راست هم رفت و خواست برگردد بتواند برگردد. تا زنده هستیم این نوسانات پیش میآید و این هم لطف خداست تا فرصت جبران داشته باشیم.
عبادت و بندگی خدا به دو شکل کلی تحقق پیدا میکند؛ یکی اینکه انسان با بعضی از شؤون وجودی خود همچون چشم، گوش، دست، پا، زبان، دل و عقل با خدا مواجه شود و بگوید خدایا! من بنده تو هستم. مثلا با زبانْ لاالهالاالله بگوید، در مقابل خدا رکوع و سجده کند و به خاک بیافتد یعنی سر تاپای وجود من در مقابل تو خضوع کرده است، ترسش از خدا و امیدش به او باشد. این موارد، عبادتهای مستقیم هستند. اصلا ماهیت این کارها یعنی: خدایا! من بندهام و تو خدا هستی.
شکل دیگر این است که خودِ معنای عمل، اشاره به خدایی خداوند و بندگی ما نمیکند و فینفسه معنای آن چیزی دیگر است، اما در این عمل روحی خدایی دمیده شده است. مثلا وقتی انسان یتیمی را نوازش میکند معنای این کار آن نیست که خدایا! تو خدا هستی و من بندهام. انسان در این کار مستقیما با طفل یتیم مشغول صحبت است، اما این عملْ روحی دارد به طوری که مؤمن در لایهای از دل خود مشغول سخن با خداست و میگوید: خدایا! چون تو این کار را دوست داری من آن را انجام میدهم. دایره شکل دومِ عبادت خیلی وسیع است تا آنجا که سراسر زندگی مؤمن را فرامیگیرد. این روح در هر عملی که باشد آن عمل را به عبادت تبدیل میکند. در روایات آمده است که: الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِی طَلَبِ الْحَلَال؛13 توجیه این فرمایش این است که وقتی مؤمن دنبال این هدف میگردد که خودْ زحمت بکشد و روزی حلال و خرج عیال خود را کسب کند و آبروی خود و خانوادهاش را حفظ کند، در عمق دل او این سخن است که: خدایا! چون تو فرمودی و تو دوست داری این کار را میکنم. مثلا انسان روز عید غدیری روزه مستحبی گرفته است و هیچ کس هم خبر ندارد و میخواهد ثواب هفتاد سال عبادت را با یک روز روزه ببرد. به منزل پدر یا برادر یا رفیق صمیمی و برادر ایمانیاش میرود. در آنجا حس میکند که آنها دوست دارند که او با آنها غذا بخورد. با خدا اینگونه مناجات میکند که: «خدایا! برای شاد کردن دل اینها که رضایت تو در شادی آنهاست روزهام را بیسروصدا افطار میکنم.» ثواب این کار از هفتاد سال عبادت بیشتر است. مؤمن واقعی حتی وقتی ازدواج میکند سخن دل او این است که: «خدایا! چون تو دوست داری ازدواج میکنم و تنها برای ارضای غریزهی حیوانی این کار را نمیکنم. خدایا! اگر من به این غریزه پاسخ میدهم برای این است که تو اجازه دادهای، و اگر فرموده بودی که این کار را انجام نده هرگز انجام نمیدادم.» در این صورت ازدواج هم عبادت میشود. به همین دلیل، گاه ثواب یک عملِ به ظاهر صد در صد حیوانی، از نماز و روزه بیشتر میشود.
هر کاری را که خدا دوست دارد و انسان به خاطر اینکه او امر کرده، یا دستکم به خاطر اینکه او اذن داده است، انجام دهد مرتبهای از عبادت را خواهد داشت. این دو شکل، حد نصاب عبادت را دارند. مواردی هم وجود دارد که از این حد نصاب پایینتر است که إنشاءالله اگر توفیقی بود جلسه بعد به آنها اشاره میکنم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . هود، 105 – 108.
2 . فاطر، 35.
3 . احقاف، 20.
4 . فرقان، 23.
5 . حج، 56.
6 . مومنون، 101.
7 . بقره، 166.
8 . توبه، 102.
9 . روم، 10.
10 . یس، 60 و 61.
11 . نحل، 36.
12 . بقره، 30.
13 . جامعالاخبار، 139.